سلام بر آقای خوبی ها ...
آقا دلم بریتان خیلی تنگ شده بود
گفتم دست به قلم ببرم و برایتان چند سطر نامه بنویسم
سید ما مولای ما دلمان تاب دوری از شما را ندارد هرچند قدمهایمان هم یارای ظهورتان نیست ...
آقا همه می گویند بیا اما هیچ کس حال حرکت به سمت شما را ندارد...
این العجل العجل ها بوی نامه های کوفیان را دارد ...
آقا از من می شنوید فعلا نیایید ...
زبانم لال اما اینجا کسی منتظر شما نیست ...
همه می گویند آقا بیاید تا رزقمان بهتر شود ...
تا مظلوم حقش را بگیرد ...
تا ظالم و ظلم نا بود شود ...
خوب خوبهایشان هم می گویند آقا بیاید تا راه آدم شدن را به ما بیاموزد ...
انگار هیچ کس دلش برای دیدن شما تنگ نشده ...
هیچ کس شما را به خاطر خودتان نمی خواهد ...
همه می خواهند شما بیایید تا از شما سود ببرند ...
آقای من، همه هستی من ...
اگر کسی بگوید دلش برای خود شما تنگ شده خریداری ندارد ...
دیگر کسی به فکر متی ترانا و نراک نیست ...
آقا راستش را بخواهید همه رسم عاشقی را فراموش کرده اند ...
یادشان رفته که شما معشوقشان هستید و ایشان عاشق ...
عشقشان شده پول و پول و پول و ....
یادشان رفته که تنها حاجتشان شما هستید ... فقط شما ...
می رن اعتکاف، می رن زیارت، می رن حج، و فقط برای خودشان دعا می کنند
البته از حق نگذریم یه اللهم عجل لولیک الفرج هم از روی عادت می گویند آن هم به خاطر و جعلنا من خیر انصاره آخرش ...
بعضی هم این دعا را نردبان بالا رفتنشان کرده اند ...
یادشان رفته که در بهترین حالاتشان فقط و فقط باید تو را بخواهند آن هم نه به خاطر خودشان بلکه به خاطر معشوقشان ...
آری عزیز من ... حبیب من ... همه هستی من ...
سخت است فراغ شما بر ما ... اما نیا ... نیا که این مردم هزار رنگ دستشان به سمت آسمان بلند است و دلشان به سمت زمین ...
هر چند که خسته ایم از این حال نیا!
شرمنده! اگر ندارد اشکال نیا!
ما خط تمام نامه هامان کوفی است
آقای گلم زبان من لال نیا!
می خواستم ادامه بدهم بیشتر برایتان بنویسم اما دلم نیامد غصه های شما را زیاد تر این کنم ...
آقای من ... سید من ... مولای من ...
ای کاش می توانستم و لایق بودم که این جان نا قابلم را برای تان فدا می کردم ...
ای کاش چیزی داشتم که به پیشگاهتان هدیه می کردم ...
ای کاش چیزی بودم که بتوانم هدیه ای داشته باشم برایتان ...
نه! ... نه ... ای کاش اینقدر گناه نمی کردم که دل شما را بیازارم ...
شنیده ام که هفته ای یکی دوبار نامه اعمالم را برایتان می آورند ...
ای کاش لااقل می توانستم مایهی لبخند شما را فراهم نمایم، نه مثل حالا که همیشه سبب حزن و اندوهتان هستم ...
آقای من ... ای کاش لااقل می توانستم گوشی شنوا باشم برای شنیدن درد دل های شما ...
شنیده ام جدتان امیر المومنین پس از محبوبه اش زهرای مرضیه (علیهما سلام الله) درد دلش را برای چاه های مدینه نجوا می کرد ...
شما درد دل هایتان را برای کدام چاه نجوا می کنید ... ؟!
آقای من آنقدر مشتاقم به تکلم با شما که دلم نمی آید این مرقومه را تمام کنم اما چه کنم ... چه کنم که باید گذاشت گذشت ...
آقا خدا صبرتان بدهد با این یارانی که قرار بود روشنی دیدگانتان باشند اما ...
خدا صبرتان دهد در مصیبت جدتان ابی عبدالله و مادرتان زهرای مرضیه و اجداد مطهرتان (علیهم السلام)
مرا ببخشید اگر زیاده گویی کردم ... آخر خیلی دلم برایتان تنگ است ... خیلی ...
اجازه بدهید این دل نوشته که به رنگ خون دل نگاشته شده را با این شعر به پایان ببرم ...
با همه بار گناهم آقاجون دوست دارم
با همین روی سیاهم آقا جون دوست دارم
ناله و آه دلم اگر که بی اثر شده
با همین ناله و آهم آقا جون دوست دارم
پای عشقت که میاد وسط گناه یادم میره
کم میشه بار گناهم آقا جون دوست دارم
منتظر و دوستدار شما
بنده ای از بندگان خدا